بد گفتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )... از کسی ؛ عیب کردن او. عیب و نقص او گفتن . تندید. (یادداشت مؤلف ). بدگویی کردن . بهتان زدن . افترا نهادن . (از ولف )
: هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان .
فرخی .
بد گفتن اندر آن کس کو مادح تو باشد
باشد ز زشت نامی باشد ز کم عیاری .
منوچهری .
توان گفت بد با زبان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر.
اسدی .
و هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
60).
وآنکه بد گفت نیکویی گویش
ور نجوید ترا تو می جویش .
سنایی .
زبان آوری بیخرد سعی کرد
ز شوخی به بد گفتن نیکمرد.
سعدی (بوستان ).
به بد گفتن خلق چون دم زدی
اگر راست گویی سخن هم زدی .
سعدی (بوستان ).
منم کافتادگان رابد نگفتم
که ترسیدم که روزی خود بیفتم .
سعید.
بد رندان مگو ای شیخ و هشدار
که با حکم خدایی کینه داری .
حافظ.
|| دشنام دادن . ناسزا گفتن . (یادداشت مؤلف ): بد و بیراه گفتن .