گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بدوی نویسه گردانی: BDWY بدوی . [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) بدو. به اوی . به او : شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی زیر او سمجی است بیرون شو بدوی .رودکی .و رجوع به بدو و او شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی بدوی بدوی . [ ب َدْ ] (از ع ، ص نسبی ) ابتدائی . آغازی . (فرهنگ فارسی معین ). بدوی بدوی .[ ب َ دَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بدو. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منسوب به بادیه . (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ) ۞ . بی... بدوی بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است . 334 تن سکنه دارد. محصول آن بنشن و ابریشم است . (از فرهنگجغرافیایی ایران... بدوی بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش لنگه ٔ شهرستان لار است . از یازده آبادی تشکیل شده که مجموعاً 5200 تن سکنه دارد. محصول عمده ٔ ... بدوی بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) احمدبن علی بن ابراهیم الحسینی . از مشاهیر اولیای قرن هفتم هجری بود. اصل وی از مغرب است ، در 596 هَ. ق . متولد شد، د... بدوی بدوی /badvi/ معنی ابتدایی: هیئت بدوی. فرهنگ فارسی عمید. //////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////... هیات بدوی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. حسین بدوی حسین بدوی . [ ح ُ س َ ن ِ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن سامی بن علی بدوی شافعی مدرس جامع ازهر بود و در قاهره در 1362 هَ . ق . 1943/ م . درگذشت . او راست... خواهان بدوی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود