اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بذ

نویسه گردانی: BḎ
بذ. [ ب َذذ ] (ع مص ) ۞ غلبه کردن و پیشی گرفتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چیره و فائق شدن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
تصویر بزکوهی نماد ملی ایرانیان باستان است و به معنی: آب خواهی ، زایندگی ، باروری و محافظت است.
بُز اخفش. اصطلاح است برای کسی که ندانسته بعلامت تصدیق سر بجنباند. (دائرة المعارف فارسی). کسی را گویند که مطلبی رانفهمیده تصدیق کند. (فرهنگ فارسی معین)...
بز اخوش. املاءِ ناصحیح «بز اخفش». رجوع شود به «اخوش».
نوعی آبگوشت باشد. شهریار در حیدربابای خود از آن نام برده. آبگوشت بزباش.
قطعی، قاطع بجای واژه های از ریشه عربی «قاطع» و «قطعی» می توان بسته به مورد از واژه هایی پارسی چون «بُرّنده»، «تیز» و از همه باریک تر «تیز و بز» سود...
بز گرفتن . [ ب ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از هزل و تمسخر کردن . (از لطایف از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). استهزا نمودن . ریشخند کردن . خوش ط...
بز عایشه . [ ب ُ زِ ی ِ ش َ ] (اِخ ) بزیست افسانه ای و معروف که گویند مقداری از قرآن را آن بز ملعون بخورده است . مؤلف النقض آرد: و آنچه گف...
بز آوردن . [ ب ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) در قمار، نقش بد آوردن . (یادداشت بخط دهخدا). در تداول قماربازان ، بد آوردن . بداقبالی آوردن . (فرهنگ فارسی ...
بز رقصاندن . [ ب ُ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اشکال تراشیدن در کار و حاجت مردم باشد. گربه رقصاندن . سر دواندن .
بز گیرآوردن . [ ب ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چیزی را سخت ببهای ارزان خریدن . رجوع به بز گرفتن شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.