اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بر

نویسه گردانی: BR
بر. [ ب َرر ] ۞ (ع اِ) دشت . مقابل بحر. (منتهی الارب ). زمین خشک . (از اقرب الموارد). زمین خشک و بیابان . ج ، بُرور. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). خشکی :
نشان تو نایافته شهریارا
نه ماهیست در بحر و نه مرغ در بر.

فرخی .


از برکت این نور بر او خواند قران را
بنوشته بر افلاک و بر و بحر و جبالش .

ناصرخسرو.


وز نور تا بظلمت و از اوج تا حضیض
وز باختر بخاور و از بحر تابه بر.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
یک بر دو. [ ی َ / ی ِ ب َ دُ ] (اِ مرکب ) یک به دو. یکی را دو کردن .- یک بر دو زدن ؛ یعنی که یکی را دو کردن ، چنانکه احول یک چیز را دو می ب...
یک بر یک .[ ی َ / ی ِ ب َ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یک به یک . متوالیاً.پی درپی . (ناظم الاطباء). یکایک . رجوع به یکایک شود.
کف بر شدن یا ان کف شدن یا کف کردن در فرهنگ کوچه و بازار به معنی تعجب کردن است. این واژه جدیدا (1385-1389) وارد محاورات شده و عمدتا توسط نوجوانان مدرسه...
انقراض
بر آب زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) داخل آب روان شدن و گذشتن . به آب روان بی پایاب درآمدن و عبور کردن . خویشتن را به آب رسانیدن . غرق ...
بر یخ زدن . [ ب َی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از از خاطر محو نمودن ونام نبردن و فراموش کردن و ناپدید ساختن و معدوم گردانیدن و هیچ انگاشتن ...
بر سیاوشان . [ ب َ رِ ] (اِ مرکب ) پر سیاوشان . (دزی ج 1 ص 71). رجوع به پر سیاوشان شود.
افسر بر سر. [ اَ س َ ب َ س َ ] (ص مرکب ) تاج بر سر. رجوع به افسر و ترکیبات آن شود.
خاکروبه بر. [ ب َ / ب ِ ب َ ] (نف مرکب ) برنده ٔ خاکروبه . برنده ٔ آشغال و خاکروبه . خاکروبه ای . خاکروبه کش .
در بر کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درپوشیدن . به بر کردن . لبس : پارسا بین که خرقه دربرکردجامه ٔ کعبه را جل خر کرد.سعدی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.