بر آن بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اعتقاد داشتن . عقیده داشتن . معتقد بودن . بصدد بودن . عزم داشتن . تصمیم کردن . سر آن داشتن . آهنگ آن داشتن
: بر آنست کاکنون به بندد ترا
بشاهی همی بد پسندد ترا.
دقیقی .
بر آنم که امروز پاسخ دهد
چو پاسخ به آواز فرخ دهد.
فردوسی .
که ما هم بر آنیم کین پیر گفت
نباید در راستی را نهفت .
فردوسی .
بر آنم که او را ز هر سو سپاه
بباید که هستش چنین دستگاه .
فردوسی .
در ده می آسوده که امروزبر آنیم
کاسباب خرد را بمی امروز برانیم .
سنایی .
گر سزیدی از پس جدش دگر پیغمبری
امت جدش بر آنندی که پیغمبر سزد.
سوزنی .