براه افتادن . [ ب ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + افتادن ) قریب به انجام رسیدن و روبرو آمدن و روبراه آمدن کار. (آنندراج ). راه افتادن
: کی سرانجامی من خوب براه افتاده ست
همچو زین خانه ما را در و دیواری نیست .
تأثیر (آنندراج ).
-
براه افتادن اختلاط ؛ درگیر و مناسب افتادن اختلاط. (آنندراج ).
-
براه افتادن چشم ؛ انتظار کشیدن . (آنندراج ). دیده در راه ماندن
: تا بفکر جلوه آن آهو نگاه افتاده است
چشم نرگس را که می بینم براه افتاده است .
تنها (آنندراج ).