اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بر بردن

نویسه گردانی: BR BRDN
بر بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) افراشتن . بالا بردن :
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون در زیر و نه بر سرش بند.

رودکی .


پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا.

رودکی .


زنی آنگه بشصت پایه حصار
بر برد چون عجب نباشد کار.

ناصرخسرو.


تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین
جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش .

ناصرخسرو.


تخت پایه چنان توان بر برد
که چو افتی ازو نگردی خرد.

نظامی .


الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام .

مولوی .


|| ظاهر شدن و طلوع کردن آفتاب . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بر خلد سر بردن . [ ب َ خ ُ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پایداری و همیشگی و جاودانی یافتن . (انجمن آرا) (آنندراج ). بر خلد سر کردن .
کارد بر سربردن . [ ب َ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن سر.- کارد بر سر قلم بردن ؛ تراشیدن آن : قلم سرّ سلطان چه نیکو نهفت که تا کارد بر سر نب...
بر روی دست بردن . [ ب َ ی ِ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به اعزاز و احترام بردن . (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.