برپا کردن . [ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) برپا داشتن چنانکه مجلس جشن یا عزائی را. انعقاد آن . منعقد کردن آن . تشکیل دادن آن . اقامه .برپا ساختن . || تأسیس کردن . پی افکندن . بنیاد کردن
: از بهشت ندا آمد از حق تعالی که ای آدم اینک بهشت با این همه نعمت که می بینی از برای تو برپا کرده ام . (قصص ص
18). || نصب کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برافراشتن . (ناظم الاطباء). || برانگیختن . (آنندراج )
: جان خود را خواهم ازرشک حنا برخاک ریخت
میروم کز دست خوبان فتنه ای برپا کنم .
خالص (آنندراج ).
|| ثابت کردن . (ناظم الاطباء). استوار کردن .
-
برپاکرده ؛ نصب کرده شده . (آنندراج ). افراشته . (ناظم الاطباء).
-
برپای خاک کردن ؛ حقیر شمردن و پست نمودن و حقیر ساختن . (ناظم الاطباء).