اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

برد

نویسه گردانی: BRD
برد. [ ب َ ](ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ). مقابل حر... (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون ). برودت . ضد حرارت . سردی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد گرما. (منتهی الارب ) : در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده . (گلستان سعدی ). || سرد. (منتهی الارب ). سرد و خنک . (آنندراج ). بارد. ضد حار. (کشاف اصطلاحات الفنون ) :
خصم و یار و نور و نار و فخر و عار
تخت و دار و برد و حار و ورد و خار.

مولوی .


- برد عجوز، برد العجوز ؛ سرمای پیرزن و آن هفت روز است در آخر زمستان سه روز در آخر بهمن و چهار روز اول اسفندار چون این روزها در آخر زمستان واقع شده لهذا برد عجوز نامند چه برد بمعنی سرما و عجوز بمعنی پیرزن و بعضی گویند که در آن روزها زالی در صحرا از سرمامرده بود لهذا باین اسم مسمی گشت آغاز آن از روز بیست و ششم شباط رومی است چون سال کبیسه باشد چهار روزآن در شباط است و سه روز در آذار و اگر کبیسه نباشدسه روز از شباط و چهار روز از آذار. (الاَّثار الباقیه ). و برخی گفته اند که چون این ایام در عَجُز یعنی دنباله ٔ زمستان باشد از آنرو برد عجوز مرسوم گشت و گویند ماه شباط باد سردی بوزید و قوم عاد را هلاک کرد وعجوزی از آنان باز ماند که در این هفت روز برهالکین نوحه میکرد و از آن نام این سرما را بردالعجوز گفتند. (الاَّثار الباقیه ). و عامه گویند زالی را میش بار نگرفته بود و عادتاً میشان در سرما بار گیرند نزد پیغمبر شد و حضرت او را دعا کرد تا سرما بازگشت و میش گنده پیر آبستن شد و از اینرو این سرما را برد عجوز خواندند. (یادداشت بخط مؤلف ). و اسامی آن هفت روز این است : صِن ّ، صِنَّبْر، وَبْر، آمِر، مُؤتَمِر، مَعَلِّل ، مطفی الجمر. (غیاث اللغات از صحاح ) (آنندراج ). مطفی ءالقدر. (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو باران فراوان بود در تموز
هوا سرد گردد چو بردالعجوز.

نظامی .


گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان
همچنان از نهیب برد عجوز
شیر ناخورده طفل دایه هنوز.

سعدی (گلستان ).


|| آب دهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بردالنهار؛ اول روز و بردان بصورت تثنیه ، صبح و شام . و در حدیث است : من صلی البردین دخل الجنة؛ یعنی هرکه نماز صبح و شام بخواند به بهشت رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خواب . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : لایذوقون فیها برداً و لاشراباً. (قرآن 78 / 24).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
درون بُرد. (رایانه) واژه ای است که در زبان فارسی بعنوان مترادفِ واژهٌ انگلیسی Import بکار می رود.
برد یمنی . [ ب ُ دِ ی َ م َ ] (اِ مرکب ) برد یمانی : اکنون سد [ ذوالقرنین ] بمانند برد یمنی است خطی سیاه و یکی سرخ و یکی زرد. (تفسیر ابوالفت...
جاری برد. [ ] (اِخ ) قلعه ای از مضافات ارّان است . رجوع به جاربردی شود.
شی یا وسیله ای که از طریق زمین جابجا شود.
دار و برد. [ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گیرو دار و کَرّ و فَرّ و تبختر. (برهان ) : بپوشید رستم سلیح نبردبه آوردگه رفت با دار و برد. فردوسی...
برد شیراز. [ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بوانات و سرجهان شهرستان آباده در سی کیلومتری شمال سوریان کنار راه فرعی برد شیراز به لور...
برد یمانی . [ ب ُ دِ ی َ ] (اِ مرکب ) نوعی از جامه ٔ مخطط که از ملک یمن آرند و الف در لفظیمانی عوض یکی از دو یای مشدد است پس گفته نمیشود ی...
برد و باخت . [ ب ُ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بردن و باختن . قمار. بازی که در آن بازی کنندگان نقدی یا چیزی در میانه دارند و بر سرآن بازی ...
آورد و برد. [ وَ دُ ب ُ ](ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عمل پیاپی آوردن و بردن .
برد قم چی . [ ب َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زرین شهرستان اهواز با 250 تن سکنه و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.