برد
نویسه گردانی:
BRD
برد. [ ب َ ] (ع مص ) سرد و خنک کردن یا ببرف آمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرد گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سرد گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). سرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خواب کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || همیشه بودن . || قیام نمودن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || آسان شدن کار. || سوهان کردن آهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسوهان سائیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بسهان سائیدن . (المصادر زوزنی ). || برود (یعنی دارو) در چشم کردن . (ازتاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). || آب ریختن بر نان . || برجستن شمشیر و کار نکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بمردن . (منتهی الارب ). || واجب و لازم گشتن آن : بردحقی ؛ واجب و لازم گشتن آن . (منتهی الارب ). || لاغر گردیدن : برد مخه ؛ لاغر گردید. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
درون بُرد. (رایانه) واژه ای است که در زبان فارسی بعنوان مترادفِ واژهٌ انگلیسی Import بکار می رود.
برد یمنی . [ ب ُ دِ ی َ م َ ] (اِ مرکب ) برد یمانی : اکنون سد [ ذوالقرنین ] بمانند برد یمنی است خطی سیاه و یکی سرخ و یکی زرد. (تفسیر ابوالفت...
جاری برد. [ ] (اِخ ) قلعه ای از مضافات ارّان است . رجوع به جاربردی شود.
شی یا وسیله ای که از طریق زمین جابجا شود.
دار و برد. [ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گیرو دار و کَرّ و فَرّ و تبختر. (برهان ) : بپوشید رستم سلیح نبردبه آوردگه رفت با دار و برد. فردوسی...
برد شیراز. [ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بوانات و سرجهان شهرستان آباده در سی کیلومتری شمال سوریان کنار راه فرعی برد شیراز به لور...
برد یمانی . [ ب ُ دِ ی َ ] (اِ مرکب ) نوعی از جامه ٔ مخطط که از ملک یمن آرند و الف در لفظیمانی عوض یکی از دو یای مشدد است پس گفته نمیشود ی...
برد و باخت . [ ب ُ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بردن و باختن . قمار. بازی که در آن بازی کنندگان نقدی یا چیزی در میانه دارند و بر سرآن بازی ...
آورد و برد. [ وَ دُ ب ُ ](ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عمل پیاپی آوردن و بردن .
برد قم چی . [ ب َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زرین شهرستان اهواز با 250 تن سکنه و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو...