برداشت کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغازیدن . برداشت کردن سخنی یا حرفی . ابتدا کردن بدان : همینکه برداشت کرد دانستم چه خواهد گفت . تهنید؛ برداشت کردن دشنام را. (منتهی الارب ). || گفتن . (یادداشت مؤلف ). || از دخل یا صندوق مشترک یا انحصاری مبلغی بنام خود تصرف کردن . (یادداشت مؤلف ). || حاصل و نفعی بردن . محصول زراعت را درو کردن و از آن منتفع شدن . بدست کردن محصول مزرعه . بحاصل کردن کار و برداشت . (یادداشت مؤلف ). جمع کردن حاصل کشت . بدست کردن نتیجه ٔ کاری چنانکه زراعت و جز آن . برداشت کردن حاصل مزرعه . جمع کردن حاصل ده یا مزرعه . (یادداشت مؤلف )
۞ . بحاصل کردن از زراعت و حاصل کشاورزی . || بهره بردن
: از آسمان هرچه بارد زمین برداشت کند. (مجموعه ٔ امثال فارسی ). || ترفیع. بلند کردن . مقام دادن . بالا بردن . ارتقاء دادن
: و برداشت کنم آن کسان را... که لیاقت دارند برداشتن مرا. (تاریخ بیهقی ). اگر بناحق گرفته باشم باطل کنم آن عقوبت را و برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم . (تاریخ بیهقی ).
-
برداشت کردن از کسی ؛ موأخذه نکردن از وی . (یادداشت مؤلف ). از تقصیر او درگذشتن .
|| بدگویی کردن . شکایت کردن از کسی
: و خطبه بر سپاهسالار کردند امیر نصربن سبکتکین ... خواجه عمید بومنصور خوافی به سیستان آمد از جهت امیرنصر و عمل و شهر فروگرفت ... و او مردی با سیاست بود و مردم بسیار کشت به سیستان اما همه ٔ مفسدان را کشت اهل خیر و صلاح را نیک بود... چون روزگار بومنصور اندر گشت و بسیار او را برداشت کردند.(تاریخ سیستان ).