اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بررو

نویسه گردانی: BRRW
بررو. [ ب َرْ، رَ / رُو ] (نف مرکب ) بررونده .بالارونده . (دهخدا در یادداشتی این کلمه را بجای آسانسور ۞ پیشنهاد کرده اند).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
داغ بررو. [ ب َ ] (ص مرکب ) که داغ بر چهره دارد. داغ بررخ . داغ برروی . کنایه از داغ بندگی داشتن است . رجوع به ترکیبات کلمه ٔ داغ شود.
بر رو. [ ب َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف بر رخ .یک سمت رو. کنایه از رخسار. (آنندراج ) : گذشت از آن بر رو زلف با خطش سر زدکنون نهاده ...
بر رو دویدن . [ ب َ دَ دَ ](مص مرکب ) شوخی کردن . (غیاث اللغات از بهار عجم ).
رنگ بر رو شکستن . [ رَ ب َ ش ِ ک َت َ ] (مص مرکب ) زرد شدن رنگ چهره از کثرت غیرت و شرم یا از کثرت بیم و خوف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.