بر زبان افکندن . [ ب َ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن
: گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است
همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است .
دانش (آنندراج ).
بی زبانی بر زبان مردمم افکنده است
هستم از فیض خموشی هاگرفتار نفس .
واله (آنندراج ).