برش
نویسه گردانی:
BRŠ
برش . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 346 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
برش . [ ب َ ] (اِ) معجونی مکیف و مقوی که از افیون و اجزاء چند دیگر کنند بقوام عسل و سطبرتر. معجونی مرکب از بعض مخدرات و ادویه ٔ دیگر که به ...
برش . [ ب َ ] (اِ) ۞ گل . گل اخری . (یادداشت مؤلف ).
برش . [ ب َ رَ ] (ع اِ) خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). نقطه های سپید و سیاه که بر اندام اسب باشد یا...
برش . [ ب َ رَ ] (اِ) بش . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). موی قفای اسب . فش . کاکل اسب . (از برهان ). مؤلف نویسد: در جای دیگر این کلمه راندیده ام و ...
برش . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابرش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ابرش شود.
برش . [ ب ُ ] (روسی ، اِ) قسمی آبگوشت که از کلم برگ و گوشت گاو و ترب و گوجه فرنگی کنند. (یادداشت مؤلف ). || نوعی سوپ . سوپ روسان . سوپ ...
برش . [ ب ُ رِ ] (اِمص ) ۞ اسم مصدر است از بریدن . بریدن . (آنندراج ). || برندگی . تندی . تیزی . حدت . قاطعیت چنانکه گویند برش این کارد،این ...
خوش برش . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ رِ ] (ص مرکب ) خوش قطع (جامه ). جامه ای که برش آن نکوست . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از خوش اندام و خوش هیکل ...
نیم برش . [ ب ِ رِ ] ۞ (ص مرکب ) نیم برشت . (آنندراج ).
نوعی مته که در کار هواپیمایی برای برش پهنه های فلزی کم دسترس استفاده می شود و دارای سه مارپیچ برنده ی است. شکل مته مخروطی باریک و نوک این نوع مته د...