برطرف شدن . [ ب َ طَ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برطرف گردیدن . دور شدن . (غیاث اللغات ). یکسو شدن . دور شدن و بر کنار افتادن . (آنندراج )
: صحبت ما و تو ای طوفان نگردد برطرف
ناخدا کو تا حریف ساحلم بیند مرا؟
سلیم (آنندراج ).
|| هلاک شدن . (یادداشت مؤلف ). || معدوم گشتن . (یادداشت مؤلف ). از میان بشدن . نیست شدن . نابود شدن . از میان رفتن
: گاومیری خوار برطرف شده است .
دردا که درد من بدوا برطرف نشد
از جانم این بلا بدعا برطرف نشد
جان رفت همچنان به بلا مبتلاست دل
ما برطرف شدیم و بلا برطرف نشد
زارم نمیکشی چه شد آئین جور را
این نیز هم چو رسم وفا برطرف نشد
میخواست با خیال تو دل دوش خلوتی
آمدشدنسیم صبا برطرف نشد
یک مو فروگذاشت نکرد از دوا طبیب
بیماری شریف چرا برطرف نشد؟
ملا شریف (از آنندراج ).