اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

برغ

نویسه گردانی: BRḠ
برغ . [ ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب . (برهان ). سد. (شرفنامه ٔ منیری ). برغ آب . بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ). ورغ . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به بزغ و ورغ و وراغ و سربرغ شود :
چو شمع از عشق هر دم باز خندم
به پیش چشم برغی بازبندم .

عطار (از انجمن آرا).


جهان را بود برغ آب جسته
ز کشته پیش برغی باز بسته .

عطار (از انجمن آرا).


|| غوک . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). چغز. چغزه . (شرفنامه ٔ منیری ). شاید محرف بزغ باشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
برق . [ ] (اِخ ) نام کوهی است بمکران و در زیر آن معدن یاقوت سرخ باشد. (یادداشت مؤلف از نخب الذخائر سنجاری ).
رخشتاب , الکتریسیته برق آسمانی = آذرخش مهندس برق = هنداسگر رخشتاب
برق در سنسکریت بره barh به معنی درخشیدن است و از سنسکریت به عربی رفته چون «ق» و «غ» جایگزین «ه» می شوند.*** فانکو آدینات 09163657861
برق جه . [ ب َ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرکب ) جهنده چون برق . تند و سریع : برق جه بادگذریوزدو و کوه قرارشیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز. منوچهری .آم...
برق رود. [ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رساتیق قم است و آنرا برقه قم نیز گویند. گروهی از محدثان بدانجا منسوب و به برقی معروفند. رجوع به تاریخ قم...
برق زده . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صاعقه زده . که دچار برق زدگی شده باشد.
برق سنج . [ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) دستگاه سنجیدن و اندازه گیری برق . کنتور برق .
برق سیر. [ ب َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) دارای رفتاری چون برق تند و سریع.
برق آسا. [ ب َ ] (ص مرکب ) همانند برق . مجازاً، سخت تند و سریع: حمله ٔ برق آسا؛ حمله ٔ سریع و غافلگیرکننده .
برق گیر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) ۞ (اصطلاح فیزیک ) پاراتنر. صاعقه گیر. آهنی نوکدار که برسر بنا نصب کنند و بوسیله ٔ آن ساختمانها را از اثر صاعقه محف...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.