برغ
نویسه گردانی:
BRḠ
برغ . [ب َ رَ ] (ع مص ) بَرغ . (از منتهی الارب ). بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۹ ثانیه
برغ . [ ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب . (برهان ). سد. (شرفنامه ٔ منیری ). برغ آب . بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند....
برغ . [ ب َ ] (ع اِ) لعاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
برغ . [ ب َ ] (ع مص ) به ناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ). رجوع به بَرَغ شود.
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجم...
برق . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن برق و روشنی . (آنندراج ). درخشیدن . (منتهی الارب ). برق زدن . ظاهر شدن برق . (اقرب الموارد.) || برآمدن ستاره ....
برق . [ ب َ رَ ] (ع مص ) خیره شدن چشم . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیره شدن چشم و حیران شدن آن . خیره شدن . ...
برق . [ ب َ رَ ] (معرب ، اِ) بره و این معرب بره است . (المعرب جوالیقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).ج ، ابراق ، بُرقان ، بِرقان . (منتهی الارب ) (...
برق . [ ب َ رِ ] (ع ص ) سِقاء برق ؛مشک که از گرما روغن آن گداخته و پریشان شده و دیگربار گرد نیامده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
برق . [ ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرقة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خاک با سنگ وریگ و گل درآمیخته . (آنندراج ). رجوع به برقة شود.
برق . [ ب ُ ] (ع اِ) سوسمار. ضب . (منتهی الارب ). رجوع به برقاء شود.