برق
نویسه گردانی:
BRQ
برق . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن برق و روشنی . (آنندراج ). درخشیدن . (منتهی الارب ). برق زدن . ظاهر شدن برق . (اقرب الموارد.) || برآمدن ستاره . (منتهی الارب ). || ترسیدن و توعد. (از اقرب الموارد). || آراسته شدن و زینت گرفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خویشتن برآراستن . (تاج المصادر بیهقی ). || اندک زیت یا روغن ریختن در طعام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بلند کردن ماده شتر دم را و آبستنی وانمود کردن و آبستن نبودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آبستن نمودن شتر بی آبستنی . (تاج المصادر بیهقی ). || برق السقاء؛ گداخته شدن روغن خیک از گرما و از هم وارفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پیرایه های چشمگیر ولی کم ارزش (فرهنگ فارسی امروز؛ غلامحسین صدری افشار، نسرین و نسترن حکمی). درخشش پارچه، کفش یا چیز دیگری یا با پولک یا با نخ های رنگی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
برق انداز. [ ب َ اَ ] (نف مرکب ) شمخالچی . (ناظم الاطباء).
سراب برق . [ س َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام واقع در 24 هزارگزی خاوری آبدانان کنار راه مالرو ایلام به آبدانان . هوا...
سراب برق . [ س َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در دو هزارگزی شمال خاوری الشتر و 2 هزارگزی شمال خاو...
برق کردار. [ ب َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند برق سریع و چابک و تند : برق کرداربر براق نشست تازیش زیر و تازیانه بدست .نظامی .
برق کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درخشانیدن و روشن کردن . (آنندراج ).
چراغ برق . [ چ َ / چ ِ غ ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ چراغ الکتریکی . چراغی که بنور برق روشن شود. چراغی که نیروی الکتریسیته منبع و ...