بر کرسی . [ ب َ ک ُ] (حرف اضافه + اسم ) به روی کرسی . (ناظم الاطباء).
-
بر کرسی نشاندن ؛ کنایه از خوب و نیک سامان دادن و بفعل آوردن کاری باشد. (برهان ) (انجمن آرا). کار را خوب نظام و سامان دادن .
- || مقام و منزلت دادن
: اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن
پس سخن را باز بالا برد و بر کرسی نشاند.
؟
-
بر کرسی نشاندن حرف ؛ از عهده ٔ دعوی خودبرآمدن و حرف خود را راست ساختن . (آنندراج ). به کرسی نشاندن .
-
بر کرسی نشستن ، بر کرسی نشاندن ؛ از عهده ٔ دعوی برآمدن و حرف خود را راست ساختن و راست شدن . (آنندراج )
: نظر بر پایه ٔ عرش خموشی میتوان گفتن
سخن هر جا که بر کرسی نشیند بر زمین افتد.
اسد عریان (از آنندراج ).