برنس . [ ب ُ ن ُ ] (اِ) جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان ). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است . (ازغیاث ) (از آنندراج ). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند. (ناظم الاطباء). جامه ای که کلاه بر سر آن باشد، مانند بارانی . (فرهنگ فارسی معین ). جامه ٔ کلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن . (منتهی الارب ).هر لباسی که سرپوش آن بدو پیوسته باشد. (از اقرب الموارد). || کلاه نصرانیان که فرنگیان باشند، و بعضی گویند به معنی کلاه عربی است . (از برهان ). کلاه دراز که کشیشان می پوشند. (از غیاث ) (از آنندراج ).کلاه درازی که در قدیم مردم بربر و مردم اسپانیول می پوشیدند. (ناظم الاطباء). کلاه برکی . کلاه درویشی . (فرهنگ فارسی معین ). کلاه دراز. (از منتهی الارب ). قلنسوه ای دراز که در صدر اسلام آنرا بر سر می گذاشتند. (از اقرب الموارد). ج ، بَرانِس . (منتهی الارب )
: بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.
خاقانی .
پیری را دیدم ... برنسی بر سر نهاده یعنی کلاهی بارانی . (تاریخ قم ).
نه از کفرم خبر باشد نه از دین
نه برنس می شناسم نی مصلا.
ابونصر نصیرای بدخشانی (بهار عجم ).
تَبرنُس ؛ برنس پوشیدن . (دهار).