برهنه کردن . [ ب ِ رَ ن َ
/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عریان کردن . (ناظم الاطباء). لخت کردن . عور کردن . لوت کردن . اعراء. تجرید. تعریة. تکشیف . حسر. قشد. قشط. کاشفة. کشط. کشف . کفح . مکاشفة
: چرا خامش نباشی چون ندانی
برهنه چون کنی عورت به بازار؟
ناصرخسرو.
زآنچه دانم که برهنه کندم فردا
خیره بر خویشتن امروز چه پوشانم ؟
ناصرخسرو.
استکشاف ؛ برهنه کردن خواستن از کسی . (از منتهی الارب ). حسر؛ برهنه کردن اندامی از اندامهای خود. سفر؛ موی و روی برهنه کردن . (دهار).
-
برهنه کردن راز ؛ فاش کردن آن
: کسی کو برهنه کند راز دوست
روا باشد ار بردرانیش پوست .
ابوشکور.
-
برهنه کردن سر ؛ بی کلاه کردن آن . کلاه و دستار و جز آن از سر برگرفتن : سفر؛ برهنه کردن سر و جز آن . (از منتهی الارب ).
- || آشکارکردن
: عشق را سر برهنه باید کرد
بر سر چارسوی رسوایی .
عطار.
|| از غلاف بدر آوردن : اشحان ؛برهنه کردن شمشیر را. (از منتهی الارب ). || بی حجاب و بی پرده کردن . (آنندراج ). نقاب برداشتن . || غارت کردن . || پوست برگرفتن . (ناظم الاطباء).