بزبان افتادن . [ ب ِ زَ اُ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + زبان + افتادن ) بزبانها افتادن . بر زبانها افتادن . مشهور شدن اعم از آنکه بزبونی و عیب باشد یا بخوبی . در زبان افکندن و داشتن نیز بیاید. (آنندراج ). رسوا شدن . (بهار عجم )
: راز من از لب خامش بزبانها افتاد
گرچه از خامه ٔ بی شق نتراود سخنی .
صائب (از آنندراج ).
از جام نام جم بزبانها فتاده است
زنهار در بساط جهان بی اثر مباش .
صائب (از آنندراج ).
خواهم ز پس پرده ٔ تقوی بدر افتم
چندی بزبان همه کس چون خبر افتم .
ابوطالب کلیم (از بهار عجم ).
بزبان جهانی افتاده ست
چون سخن هرکه آدمی زاد است .
شفیع اثر (از بهار عجم ).