بزرگ آمدن . [ ب ُ زُ م َ دَ ] (مص مرکب ) اکبار. (المصادر زوزنی ). عظیم شمردن . عظیم و مهم جلوه کردن
: چون خبر به عمرو [ لیث ] رسید آن [ شکست لشکریان وی ] او را بزرگ آمد و دولت دیرینه گشته ... (تاریخ سیستان ).
به کتّابش آن روز سابق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد.
(بوستان ).
|| ناگوار و غیرقابل تحمل آمدن .