بزرگی کردن . [ ب ُ زُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزرگواری و سروری کردن . || کنایه از خویشتن را بچشم دیگران بزرگ وانمودن . (از آنندراج )
: اگر کریم بزرگی کند بجای خود است
ز چرخ سفله بزرگی نمیتوان برداشت .
صائب (از آنندراج ).
بر خاک آبروی خود ای آسمان مریز
هرگز نکرده است بزرگی بما کسی .
سلیم (از آنندراج ).
|| بخشش کردن . عفو کردن
: که شاها بیش ازینم رنج منمای
بزرگی کن به خردان بر ببخشای .
نظامی .