بز گرفتن . [ ب ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از هزل و تمسخر کردن . (از لطایف از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). استهزا نمودن . ریشخند کردن . خوش طبعی . اردک از کون برآمدن . بناف کسی حرف نهادن . زاغ گرفتن . خاک در ترازوی کسی افکندن . کلاغ گرفتن و زدن . شیشکی کردن . شیشه بند کردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص
38). || بکنایه ، به بهائی سخت ارزان از غافلی چیزی را خریدن . بقیمت سخت نازل خریدن . (از یادداشت بخط دهخدا)
: چه بزان کآن شهوت آنرا بز گرفت
بز گرفتن گیج را نبود شگفت .
مولوی .