بستان
نویسه گردانی:
BSTAN
بستان .[ ب ُ ] (اِخ ) ابوعمرو عراقی از شیوخ ثعلبی است و اوراست تفسیری ، مرحوم دهخدا در فیشی بی ذکر مأخذ چنین آورده اند: ولیکن چلبی در کشف الظنون چ 1941 م . ستون 441 ج 1 ابوعمرو فراتی آورده است و میگوید ثعلبی نقل کند که وی روایت این تفسیر را از استادش ابوعمرو گرفته است . رجوع به ابوعمرو عراقی و کشف الظنون شود.
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بستان کاری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل بُستان کار و باغبان . || صیفی کاری .
بستان کاری .[ ب ِ ] (حامص مرکب ) طلبکاری . (فرهنگ فارسی معین ).
زرجه بستان . [ زَ ج َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهپایه است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 1276 تن سکنه دارد و مزرعه ٔ زرجاب جز...
شاه بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان جعفرآباد شهرستان ساوه . دارای 128 تن سکنه .آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و شغل ا...
طاق بستان . [ ق ِ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاهان بین گاوبنده و کرمانشاهان ، در 143000 گزی سنندج و 7500 گزی کرمانشاهان . ...
بستان سرای . [ ب ُ س َ ] (اِ مرکب ) بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ...
بستان شاد. [ ب ُ ] (اِخ ) ۞ قریه ای است بنواحی بیهق (سبزوار) که مسکن خانواده ای از حاتمیان بوده است . (تاریخ بیهق ص 124).
بستان دره . [ ب ُ دَ رِ ] (اِخ ) دهیست از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجارکه در 15هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و 5هزارگزی رستم کندی در ...
بستان آرای . [ ب ُ ] (نف مرکب ) یا بستان آرا. بوستان آرا. باغبان . (آنندراج ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 57 و بستان آرا و بوستان آرا شود.
بده بستان . [ ب ِ دِه ْ ب ِ ](اِمص مرکب ) در تداول عامه ، ستد و داد. داد و ستد. معامله . بیع و شری . (یادداشت مؤلف ). بده و بستان .