بسر رسیدن . [ ب ِ س َ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آخر شدن . (آنندراج : بسر رسید)
: خنجر بدست بر سرم آن سیمبر رسید
گفتم که چیست گفت که عمرت بسر رسید.
قاضی احمد (از آنندراج ).
|| بر باد رفتن . (آنندراج : بسررسید). بر باد رفتن . نابود شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بسر کسی رسیدن ؛ بحال او وارسیدن . (آنندراج ).
- || حاضر شدن بر بالین کسی برای احوالپرسی
: به چه ناز رفته باشد ز جهان نیازمندی
که بوقت جان سپردن بسرش رسیده باشی .
لاادری (ازآنندراج ).
رجوع به بسر کسی آمدن شود.