بسر شدن . [ ب ِ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آخر شدن . (غیاث ). کنایه از آخر شدن . (آنندراج ). بسر رسیدن . (آنندراج ). بپایان آمدن
: از تو همی بسر نشوداین بلا و عشق
گر زنده مانم آخر روزی بسر شود.
مسعودسعد.
اول رسن است وانگهی چاه
بی پای کجا بسر شود راه .
نظامی (الحاقی ).
بپای شوق گر این ره بسر شدی حافظ.
بدست هجر ندادی کسی عنان فراق .
حافظ (از آنندراج ).
درین امید بسر شد دریغعمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید.
سعدی (گلستان ).
|| بر سر راه رفتن . بسر درآمدن :
در نبردش که شیر خارد دم
اسب دشمن بسر شود نه به سم .
نظامی (هفت پیکر ص 23).