بسر وقت کسی آمدن . [ ب ِ س َ وَ ت ِ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) افتادن یا رسیدن . بحال او وارسیدن . (آنندراج )
: در این غربت شدم غمگین و غمخواری نمی آید
بسروقتم ز یاران وطن یاری نمی آید.
محمدسعید اشرف (از آنندراج : بسر کسی رسیدن ).
بسروقت دل من گر چنین مستانه می آیی
نخواهد ماند ای بیرحم دودی از کباب من .
صائب (از آنندراج ).
رجوع به بسر کسی آمدن شود. || کنایه از رسیدن در وقت سختی و مصیبت برسر کسی . (آنندراج ).
-
بسروقت کسی افتادن ؛ بحال او وارسیدن . (آنندراج ) بسر وقت کسی رسیدن . درباره ٔ او اندیشیدن
: افتادی اگر دیر بسروقت هلاکش
تأثیر ولی گشت فدای تو بزودی .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
و رجوع به بسر کسی آمدن شود.