اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بسره

نویسه گردانی: BSRH
بسره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) بصره در لغت بمعنی بسیارراه است یعنی کثیرالطرق و آن شهری بود که از اطراف عرب و عجم در آن جمع می شده اند و آخر اعراب غلبه کردندو نام آن را معرب نموده بصره کردند. الان بتعریب مشهور است و منسوب به آنجا را بصری خوانند. (انجمن آرا)(آنندراج ). و رجوع به الاصابة ج 1 ص 154و بصره شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
بسره . [ ب ُ رَ / ب ُ س ُ رَ ] (ع اِ) بسرة، یک غوره ٔ خرما. واحدبسر. ج ، بُسَرات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج ). || آفتاب بوقت ...
بسره . [ ب ُ رَ/ ب ُ س ُ رَ ] (اِخ ) بسرة، نام ربیبه ٔ نبی صلی اﷲ علیه و سلم که دختر ابی سلمه بود.و بدین معنی بدون الف ولام است . (منتهی ا...
بسرة.[ ب ِ رِ ] (ترکی ، اِ) از این سو. (مؤید الفضلاء).
بسرة. [ ب َ رَ ] (اِخ ) از آبهای بنی عُقیل در نجد. (از معجم البلدان ). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود.
بصره . [ ب ُ رَ ] (اِ) ماهی صدفی (زرنبات ) وقتی که خشک شده باشد. (دزی ج 1 ص 91).
بصره . [ ب َ رَ / ب ِ رَ / ب َ ص ِ رَ ] (اِخ ) قبةالاسلام . خزانةالعرب . رعناء. نام شهری از عراق عرب . (غیاث ). شهری از کشور عراق در کنار شطالعرب ...
بصره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) شهری است در اقصای مغرب نزدیک سوس که ویرانه است . (از معجم البلدان ). و ابوعبید بکری گوید آنرا بصرة الکتان و الحمراء...
بصره . [ ] (اِخ ) شهری در بلاد موآب است که بعضی گمان برده اند که همان بصره حوران باشد که شامل خرابه های بسیار است و محیط آنها تخمیناً پ...
بصره . [ ] (اِخ ) (قلعه ) این اسم به دو شهر اطلاق شده است یکی در بلاد ادوم که بنا بقول ارمیای نبی خراب گردید لکن آن شهری که فعلاً به...
بصره . [ ب َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 189 تن . آب از رودخانه ٔ زاب کوچک . محصول آنجا غلات ، توتون ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.