بشت
نویسه گردانی:
BŠT
بشت . [ ب ُ ] (اِخ ) از قرای بادغیس از نواحی هرات . (از معجم البلدان ). شهرکیست [ از ماوراءالنهر ] نزدیک کلسکان پوکند، کوکت ، خشکاب ، با کشت و بزر بسیار و مردمانی درویش . (حدود العالم ). و رجوع به بست شود. بنا بنقل مقدسی نام یکی از هفت شهریست که در ناحیه ٔ جنوبی ولایت بادغیس خراسان قدیم که مرکز آن دهستان نام داشته ، بوده است . محل آن جایی است که امروز مرقد خواجه دهستان در شمال خاوری هراتست ، (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 440). و رجوع به معجم الادباءج 3، قاموس الاعلام ترکی ج 2، مرآت البلدان ج 1 شود.
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بشت . [ ب ِ / ب ُ ] (ع اِ) پارچه ٔ پشمین قهوه ای برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیه ٔ لباس روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه که تا پایی...
بشت .[ ب ِ ] (ع اِ) جلیف . شیلم . زوان . دانه ٔ گیاهی بچند ماش یا ارزن . رجوع به لغات فوق و مخزن الادویه شود.
بشت . [ ب َ ] (اِ) قسمت نمودن آب در نهرها و آبریزها. (آنندراج ).
بشت . [ ب ُ ] (اِخ ) بست . پشت نام دهی است نزدیک نیشابور. (آنندراج ). ولایتی است در خراسان که آن را بست گویند. (ناظم الاطباء). شهریست در ن...
بشط. [ ] (ع مص ) چمباتمه نشستن . بر پاشنه ٔ پا نشستن . ظاهراً بجای بسط باشد. (از دزی ج 1 ص 89).
بشط. [ ب ُ ] (معرب ، ع اِ) از فارسی پشت باشد. (از دزی ج 1 ص 89).