گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بشیر نویسه گردانی: BŠYR بشیر. [ ب ِ ] (ص مرکب ) ۞ شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.- توگی بشیر ؛ توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خراسان متداول است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن یسار محدث است . (از منتهی الارب ). بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) افندی رمضان . او راست : 1- بدائع الشعر فی الحماسة و الفخر، چ بیروت چاپخانه ٔ ادبیه . 2- مناجاة الحبیب فی الغزل و النسیب ، ... بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) خواجه محمد خلف خواجه سید نظام الدین لکهنوی معروف بسید فقیربن سید شاه خواجه حسین مودودی چشتی از احفاد خواجه محمد صالح... بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) اقلیمی است به اندلس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 312 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوب . شغل اهالی ... بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) کوهی است از کوههای سلمی . کوه سرخی است از جبال سلمی یکی از دو کوه طی . (از معجم البلدان ). بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) (قلعه ...) قلعه ای در زوزن . (از منتهی الارب ). از قلاع بشنویه اکراد از نواحی زوزان است . (از معجم البلدان ) (از مرآت الب... بشیر بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) (حصن ...) میان حله و بغداد است . (منتهی الارب ). بشیر سلمی بشیر سلمی . [ ب ُ ش َ رِ س ُ ل َ می ی ] (اِخ ) وی صحابی و از مردم حجاز بود و نام او را بِشر هم گفته اند. رجوع به منتهی الارب و الاستیعاب ص 7... بشیر ضبعی بشیر ضبعی . [ ب َ رِ ض َ ] (اِخ ) گروهی او را ابن زید و برخی وی را ابن یزید خوانده اند. ابن ابی حاتم از پدرش روایت کرده که او را صحبتی بود... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۰ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود