بصر
نویسه گردانی:
BṢR
بصر. [ ب ُ ] (ع اِ) جانب و کرانه ٔ هرچیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || پنبه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || چرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || قشر و پوست . (ناظم الاطباء). پوست . (منتهی الارب ). || (اِمص ) ستبری و منه الحدیث : بصر کل سماء مسیرة خمس مائه ٔ عام . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سطبری . (از آنندراج ).
واژه های همانند
۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن سعید تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به تاریخ الخلفا ص 163 و المصاحف ص 25 شود.
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن سلیمان دختر وی سعید از وی روایت کرده که از پیامبر حدیث شنیدو پشت سر وی نماز گزارد. (از الاصابة باختصار). و رجوع به ...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن حضرمی وی ازصحابیانی بود که به حمص فرود آمد و بگفته ٔ احمدبن محمدبن عیسی ، ابوالمثنی از وی روایت کرده اس...
بسر.[ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبید. تابعی است . (منتهی الارب ).
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن عصمت مزنی از سادات مزینه بود و بگفته ٔ ابوبشر آمدی از پیامبر (ص ) شنید که می فرمود کسی که جهینه را بیازارد مرا آزرده...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) سلمی پدر رافع است . رجوع به بشر و الاصابة ج 1 ص 154 و الاستیعاب شود.
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محجن دیلی . تابعی است . (منتهی الارب ). تابعی مشهوریست بنا به عقیده ٔ بخاری و جمهور محدثان ولی بغوی و جز او وی را ...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهیست به حوران . (منتهی الارب ). نام قریه ای از اعمال حوران از اراضی دمشق در سرزمینی که آن را لحا گویند... آورده اند ک...
بسر. [ ب ُ ] (اِخ )نام دهی در بغداد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بسر. [ ب ُ س َ ](ع اِ) ج ِ بسرة. (ناظم الاطباء). رجوع به بسرة شود.