اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بض

نویسه گردانی: BḌ
بض . [ ب َض ض ] (ع مص ) بض ماء؛ اندک اندک روان شدن آب . بضوض . بضیض . (منتهی الارب ). و فی المثل مایبض حجره ۞ ؛ یعنی نمیتراود سنگ او. یضرب للبخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رفتن آب اندک اندک . (زوزنی ). و رجوع به بضوض و بضیض شود. || ابریشم رود جامه ساز کردن تا بنوازد، یقال : بض اوتاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بض اوتار عود؛حرکت کردن آنها تا برای نواختن آماده شود. جوهری چنین آورده و از ابن خالویه بظ، روایت شده است . (از اقرب الموارد). || اندک عطا کردن کسی را؛ بض له . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بض چشم ؛ اشک ریختن آن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
جز و بز کردن . [ ج ِزْ زُ ب ِزز ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزاری خواهش کردن . (یادداشت مؤلف ).
پای بز آکندن . [ ی ِ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سحر باشد برای جلب کسی . (سروری ) : مرا در کویت ای شمع نکوئی فلک پای بز آکنده ست گوئی . نظامی (از...
ریش بز خالدار. [ ب ُ زِ ] (اِ مرکب ) شنگ . الاله شنگ . اذناب الخیل . لحیةالتیس . ریش بز. (یادداشت مؤلف ).
پای بز افکندن . [ ی ِ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیطاقت و بی آرام شدن و سحر کردن باشد چه گویند که قصابان افسونی خوانند و بر پای ب...
افدرا درختچه‌ای است که انواعی از آن در اغلب مناطق خشک و نیمه‌خشک ایران می‌روید و با نامهای محلی مختلفی شناخته می‌شود. از جمله در کرج «ارمک»، در آذربای...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.