بض . [ ب َض ض ] (ع مص ) بض ماء؛ اندک اندک روان شدن آب . بضوض . بضیض . (منتهی الارب ). و فی المثل مایبض حجره
۞ ؛ یعنی نمیتراود سنگ او. یضرب للبخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رفتن آب اندک اندک . (زوزنی ). و رجوع به بضوض و بضیض شود. || ابریشم رود جامه ساز کردن تا بنوازد، یقال : بض اوتاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بض اوتار عود؛حرکت کردن آنها تا برای نواختن آماده شود. جوهری چنین آورده و از ابن خالویه بظ، روایت شده است . (از اقرب الموارد). || اندک عطا کردن کسی را؛ بض له . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بض چشم ؛ اشک ریختن آن . (از اقرب الموارد).