اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بض

نویسه گردانی: BḌ
بض . [ ب ِض ض ] (ع اِ) مِض ّ بمعنی گفت بلب چیزی شبیه به لا (نه ) در حالی که سؤال کننده طمع در جواب دارد،یقال : ما علمک اهلک الامضاً و بضاً و بیضاً و میضا (بکسرهن )؛ نیاموختند ترا اهل تو مگر آنکه اگر کسی از تو سؤال کند بکام و زبان آوازی برآری و جواب صاف آن از لا و نعم نگویی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
جز و بز. [ ج ِزْ زُ ب ِزز ] (اِ صوت مرکب ، از اتباع ) حکایت صوت سوختن گوشت و مانند آن در آتش یا در تاوه . (یادداشت مؤلف ). || ناله و زاری ...
پنبه بز. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ب َ ] (نف مرکب ) پنبه وَز. پنبه زن ۞ .کسی که پنبه از هم باز کند. حلاج . نداف : پنبه بزی ۞ فاش کرد یک نکت از سر...
پیه بز. [ هَِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیه که از امعاء بز گیرند و بهترین آن پیه گرده ٔ او باشد.
کروگ بذ. [ ک َرْ رُ ب َ ] (اِ) ۞ رئیس کارگران سلطنتی و غیره و این منصبی بود نه چندان مهم که در عهد خسروپرویز بیشتر به عیسویان واگذار می ...
لنگه بز. [ ل َ گ َ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ارشن بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، واقع در 48هزارگزی خاور خیاو و 8هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل...
بز کوهی . [ ب ُ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ رَنگ . (فرهنگ اسدی ). صدیع. قفاص . (منتهی الارب ). معز وحشیة. تیس جبلی . پازن . اُیَّل . وعل . ثیت...
تصویر بزکوهی نماد ملی ایرانیان باستان است و به معنی: آب خواهی ، زایندگی ، باروری و محافظت است.
بُز اخفش. اصطلاح است برای کسی که ندانسته بعلامت تصدیق سر بجنباند. (دائرة المعارف فارسی). کسی را گویند که مطلبی رانفهمیده تصدیق کند. (فرهنگ فارسی معین)...
بز اخوش. املاءِ ناصحیح «بز اخفش». رجوع شود به «اخوش».
نوعی آبگوشت باشد. شهریار در حیدربابای خود از آن نام برده. آبگوشت بزباش.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.