بض
نویسه گردانی:
BḌ
بض . [ ب َض ض ] (ع ص ، اِ) مرد تنگ پوست آگنده گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شیر ترش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ماست . جغرات . صَقرَه . (یادداشت مؤلف ). || عطیه ٔ اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
جز و بز کردن . [ ج ِزْ زُ ب ِزز ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزاری خواهش کردن . (یادداشت مؤلف ).
پای بز آکندن . [ ی ِ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سحر باشد برای جلب کسی . (سروری ) : مرا در کویت ای شمع نکوئی فلک پای بز آکنده ست گوئی . نظامی (از...
ریش بز خالدار. [ ب ُ زِ ] (اِ مرکب ) شنگ . الاله شنگ . اذناب الخیل . لحیةالتیس . ریش بز. (یادداشت مؤلف ).
پای بز افکندن . [ ی ِ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیطاقت و بی آرام شدن و سحر کردن باشد چه گویند که قصابان افسونی خوانند و بر پای ب...
افدرا درختچهای است که انواعی از آن در اغلب مناطق خشک و نیمهخشک ایران میروید و با نامهای محلی مختلفی شناخته میشود. از جمله در کرج «ارمک»، در آذربای...