بطان . [ ب ِ ] (ع اِ) بزماده . (ناظم الاطباء). بز ماده است بد
۞ . (منتهی الارب ). || اسپی است که آنرا ابوالبطین هم گفتندی و آن هر دو مر محمدبن ولیدبن عبدالملک را بود. (منتهی الارب ). || تنگ ستور. منه المثل : التقت حلقتا البطان ، وقتی گویندکه کار سخت دشوار گردد. ج ، اَبْطِنَه . و بُطُن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنگ پالان ستور. (آنندراج ).
-
عریض البطان ؛ فراغ بال . (منتهی الارب ). فارغ بال . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
|| توانگر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).