اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بعد

نویسه گردانی: BʽD
بعد. [ ب ُ ](ع اِ مص ) ضد قرب . دوری . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث ) (واژه های نو فرهنگستان ).
- بعداً له ؛ یقال : بعداً له ؛ یعنی دور گرداند او را خدا و هلاکی باد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هلاکت و دوری باد او را. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). نفرین است بدانکه هرگاه بلا بکسی فرود آید وی را رثا نگویند. و مختار نصب آن بر مصدریت است و همچنین سُحْقاً له و تمیم رفع میدهد و گوید بُعْدُ له و سُحْق ٌ. (از اقرب الموارد).
- بُعْدُ باعِد ؛ بطریق مبالغه است یعنی دوری بسیار دور. (منتهی الارب ). مبالغه است مانند ظل ظلیل . (از اقرب الموارد).
|| لعن . (از اقرب الموارد). لعنت . (منتهی الارب ). || ج ِ بعید. (اقرب الموارد). رجوع به بعید شود. || رأی و حزم . و منه : انه لذو بعد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بعد و بعدة؛ رای و حزم . یقال :انه لذو بعد و بعدة؛ یعنی صاحب رای و حزم است و این را بکسی گویند که رای نافذ داشته باشد. (از اقرب الموارد). || دوری و فاصله و تفاوت . (ناظم الاطباء) :
همیشه تا که مه از قرب و بعد چشمه ٔ مهر
گهی چوخفته کمان گردد و گهی چو سپر.

مسعودسعد.


بعد منزل نبود در سفر روحانی .

حافظ.


- بعد اتصال ؛ تهانوی در ضمن شرح معنی اتصال در نزد منجمان آرد: چون کوکب از روی نظر یا تناظر بکوکبی دیگر متوجه شود و بعدبقدر جرم خود از متصل ٌ به ، پیدا کند آن توجه را اتصال گویند و این کوکب را متصل . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن شود.
- بعد مسافت ؛ دوری . فاصله ٔ مکانی :
گویند بدوری بکن از یار صبوری
در مهر تفاوت نکند بعد مسافت .

سعدی .


بعد مسافت از مشاهده حال و کشف کار او مانع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| در تداول صوفیان عبارت است از دوری بنده از مکاشفت و مشاهدت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به قرب در همان متن و لغت نامه و تعریفات جرجانی (اصطلاحات صوفیه ) شود. || در عرف علما عبارت است از امتداد بین دو چیزی که کوتاه تر از آن نباشد یعنی میان آن دو کوتاهتر از این امتداد نباشد خواه برابر با این امتداد یافت شود مانند بعد مرکز از محیط و خواه زاید بر آن باشد چنانکه در غیر بعدمرکز از محیط هست . و این تفسیر بهتر است از آنچه گفته اند بعد امتداد کوتاهتر از امتدادهای مفروض بین دوچیز است زیرا برحسب این تفسیر بر بعد مرکز از محیط شامل نمیشود زیرا آن بقدر نصف قطر است با اینکه اقصرخطوط بین آندو نیست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در نزد متکلمان امتداد موهومی است نه چیز محض . پس بعد در نزد ایشان امتداد موهوم مفروضی در جسم است و آنرا خلاء نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تعریفات جرجانی و همان متن شود. || در نزد حکما امتداد موجود است و آن یا قایم بجسم است و آن عرض باشد و یا قایم بنفس خود و آن جوهر مجرد است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن در ذیل کلمه ٔ بعد و خلاء و مکان شود. || در اصطلاح موسیقی فاصله را گویند و آن فاصله ۞ مابین هر پرده و خرک باشد. (یادداشت لغت نامه ). || در نزد اهل هیئت بعد اختصاص دارد به بعد کوکب از معدل النهار و در سراج الاستخراج که رساله ای است در استخراج تقویم از زیج الغ بیک میگوید: بعد دوری جزو است یا ساعت از جای معین مثلاً از برج و یا از نصف النهار و آن بر دو نوع است ماضی و مستقبل . اما بعد ماضی آن است که دوری از نصف النهار گذشته باشد. و بعد مستقبل آنکه دوری از نصف النهار آینده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن و مآخذ آن شود.
- بُعْدِ اَبْعَد ؛ بعد دورترین . (التفهیم ص 119). نام دایره ای که بالاتر از همه ٔ افلاک حاوی فلکهاست و نیز اهل هیئت بعد ابعد بر خط اطلاق کنندکه از مرکز عالم خارج شده و به اوج کوکب بمثل آن رسد. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- بعدالمشرقین ؛دوری و فاصله ٔ میان مشرق و مغرب . (ناظم الاطباء) : دوری بقدر دوری مشرق از مغرب . استعمال مشرقین از باب غلبه دادن یکی از دو تا بر دیگری است مانند ابوین ، والدین ، حسنین . (حاشیه ٔ کلیله چ مینوی ). بدانکه مفاصله ٔ مشرق صیفی و شتوی به اعتبار افق ارض تقریباً یکهزار و چهل و شش فرسخ پاو کم میشود و بحساب کروه سه هزار و یکصد و سی هفت پاو بالا میشود چرا که بعد مطلع اقصر الایام از مطلع اطول الایام تقریباً چهل وهفت درجه است و هر درجه ٔ ارضی تقریباً بیست و دو فرسخ پاو بالا میشود و بحساب کروه هر درجه ٔ ارضی تقریباً شصت و هفت کروه پاو کم میشود از روی تحقیق هر درجه ٔ ارضی شصت و شش کروه و دو هزار و ششصد و شش گز و ده گره میگردد و پیمایش درجه ٔ فلکی یازده لکه هفتاد و هفتهزار و ششصد و بیست و شش کروه میشود و نزد بعضی مشرقین عبارت از مشرق و مغرب است چرا که گاهی بلحاظ شراقیت طلوع آفتاب از مشرق تغلیباً مغرب را نیز مشرق گفته تثنیه ٔ آن مشرقین نمایند. (غیاث ) (آنندراج )... و باز دوستان را اگرچه بعدالمشرقین اتفاق افتد سلوت ایشان جز بیاد یک دیگر صورت نبندد. (کلیله چ مینوی ص 246).
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود ببعد المشرقین مانی جدا.

خاقانی .


یا غراب البین ، یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین . (گلستان ).
نامت اندر مشرق و مغرب روان
چشم بد دور از تو بعد المشرقین .

سعدی .


- بعد دورترین ؛ بعد ابعد، به اصطلاح هیئت . (التفهیم ص 119). و رجوع به بعد ابعد شود.
- بعد سواء ؛ نزد اهل عمل از منجمان عبارت است از بعد بین تقویم آفتاب و ماه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بعد مُضَعَّف ؛ بعد مرکز تدویر ماه از آفتاب بتضعیف . (التفهیم ص 127). عبارت است از حرکت مرکز قمر و خود مرکز قمر چنانکه در شرح تذکره بیان شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بعد معدل ؛ نزد منجمان عبارت است از دوری ماه از افق بدرجات معدل چنانکه این معنی از توضیح التقویم مستفاد شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بُعْدِ مَفطور ۞ ؛ و آن عبارت است از بعد مجرد موجود. و شرح آن در معنی مکان خواهد آمد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بعد میانه ؛ بعد اوسط. (التفهیم ص قلح ).
- بعد نزدیکترین ؛ بعد اقرب .(التفهیم ص قلح ).
- سه بعد ؛ هریک از سه دوری جسم یعنی طول (درازا)، عرض (پهنا)، عمق (ژرفا). ج ، ابعاد و این سه را ابعاد یا ابعاد ثلاثه گویند. (یادداشت لغتنامه ). و رجوع به معنی بعد (در هیئت ) شود :
چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید.

خاقانی .


جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چار طبع
پنج نوبت میزند در شش سوی این هفت خوان .

خاقانی .


او شاه سه بعد ۞ و چارملت
بر شاه مدیح خوان ببینم .

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
باد مسیح . [ دِ م َ ] (اِخ ) بادمسیحا. کنایه از نفس عیسی علیه السلام است که مرده رازنده میکرد. (برهان ). کنایه از دم مسیح که اموات راحیات...
باد مغرب . [ دِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد مغربی . دَبور. رجوع به باد و باد مغربی شود.
باد گنده . [ دِ گ َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد بویناک . باد متعفن . الریح المنتنة. (اقرب الموارد). زُهْم . زهمة. (منتهی الارب ).
باد گنجی . [ دِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به باد کنجی شود.
باد گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) هدر شدن . باطل شدن . هباء شدن . هلاک شدن . نیست و نابود گشتن . هیچ شدن : بکشتی بر آب زره برگذشت [ افراسیاب...
باد کنجی . [ دِ ک ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد کنج . قولنج و نفخی را گویند که درپشت آدمی بهم رسد و بسبب آن پشت خم گردد. (برهان ). قولنجی...
باد کندن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیز دادن ، اعم از باآواز و بی آواز. اخراج ریح . بیرون کردن باد از زیر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 156 شود.
باد کنکو. [ دِ ک َ کو] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به باد کهنکو شود.
باد پائیز. [ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )رجوع به باد خزان ، باد خریف ، بادبز و بادبیز شود.
باد در سر. [ دَرْ س َ ] (اِ مرکب ) غرور و تکبر و خودبینی . || اندیشه ٔ فاسد. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۲۳ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.