بعل
نویسه گردانی:
BʽL
بعل . [ ب َ ] (اِخ ) نام بت قوم یونس علیه السلام . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). || نام بتی در شام که قوم الیاس علیه السلام آنرا میپرستیدند. (از غیاث ). || نام بزرگترین معبود فینیقیان . ملل سامی قدیم (کنعانیان ، کلدانیان ، آسوریان ) بعل را بر آفتاب اطلاق میکردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و حبیب السیر و ایران باستان و تاریخ گزیده و فرهنگ ایران باستان و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 و دزی ج 1 ص 100 شود. ابن الندیم در شرح مذهب صابئین میگوید: بال بمعنی [ ب ِع َ / ع ِ وَ / وِ ] ستاره ٔ مشتری است . بعید نیست کلمه ٔ بعل عرب بمعنی بت معروف از همین کلمه آمده باشد. (یادداشت مؤلف ). بنا بنقل مؤلف قاموس الاعلام ترکی کلمه ٔ بال در ترکیب دو کلمه ٔ بالتازار و آنیبال از محرفات کلمه ٔ بعل است . رجوع به همان متن ذیل کلمه ٔ بعل شود. || خداوند. آقا. باید دانست که اهالی مشرق در زمان قدیم اجرام سماوی را پرستش مینمودند مثلاً اهالی فنیقیه و کنعان و سایر همسایگان ایشان آفتاب پرست و ماه پرست بودندو بعل را خدای آفتاب و عشتاروت را خدای ماده ٔ ماهتاب میدانستند. (از قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به همان متن شود. || خداوند چیزی و مالک آن ، یقال :من بعل هذه الناقة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). صاحب و مالک . (غیاث ). || گرانی عیال مرد، منه قوله علیه السلام لمن بایعه علی الجهاد: هل لک من بعل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرانی عیال مرد. (آنندراج ). || زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زن . ج ،بعلات . (مهذب الاسماء). مراءة. (از اقرب الموارد). ج ،بِعال و بُعول و بُعولَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (آنندراج ).شوهر. (غیاث ). زوج . (اقرب الموارد). || نام پادشاهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- شرف البعل ؛ کوهی در راه حجاج شام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
آراامشی جدید، آسایشی نوین
ذی بال . (ع ص مرکب ) رجوع به ذوبال شود.
سرخ بال . [ س ُ ] (اِ مرکب ) تیهو و آن پرنده ای است مانند کبک لیکن از کبک کوچکتر. (برهان ) (آنندراج ).
لسه بال . [ ل ُ س َ / س ِ ] (اِ) (به لهجه ٔ طبری ) یلوه . یلبه (طائر معروف ). به لغت دیلمی سلوی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادوی...
قاب بال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) یکی از قاب بالان . رجوع به قاب بالان شود.
پیش بال . (اِ مرکب ) قادمه . شهپر.
چول بال . (اِخ ) از قرای ناحیه ٔ رستم از نواحی فارس . (جغرافیای مفصل غرب ایران ص 289).
دشت بال . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه ٔآن 120 تن . آب آن از رودخانه ٔ سیوند. محصول آنجا غلات و حبوب و...
بال وری . [ وَ ] (حامص مرکب ) بالداری . صاحب بال بودن .
بیس بال . [ ب ِ ] (انگلیسی ، اِ) ۞ نام بازیی است که با یک چوبدست و توپ مخصوص روی چمن انجام دهند و یکی از بازیهای ملی کشور ایالات متحد...