اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بغا

نویسه گردانی: BḠA
بغا. [ ب َ ] (اِ) ۞ حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). حیز. (صحاح ). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است .(سروری ). هیز مخنث . (غیاث ) (از اوبهی ). مخنث . حیز. هیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). حیز راگویند که بعربی مخنث خوانند. (هفت قلزم ) (از رشیدی ). هیز مخنث را و بغا را گویند و حیز نیز گویند اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید و بزبان پهلوی دول را. (دول گرمابه بان را) هیز گویند. (نسخه ای از لغت فرس اسدی بنقل از حاشیه ٔ لغت فرس چ اقبال ذیل هیز). آدم کونی که نامهای دیگرش هیز و مخنث و پشت پایی است . لفظ مذکور در عربی بمعنی زناء است و شعرای فارسی آنرا در معنی هیز استعمال کرده اند. (فرهنگ نظام ) :
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت ، مرا گفت و ترا گفت
گفتا شعرا جمله بغا باشند آنگه
بیتی دو سه برخواند که این خواجه ٔ ما گفت .
قطران (از صحاح و سروری ) ۞ (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).
زن گفت این مسلمان در کون همی برد
این ... مرده ریک و بدانم ۞ بغا بود.

سوزنی (از انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).


هر که در کون هلد بغا باشد
ورمزکی ۞ شهر ما باشد.

کمال اسماعیل (از انجمن را) (آنندراج ) (سروری و فرهنگ نظام ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
بقاء. [ ب َ ] (ع مص ) زیستن و ماندن در جهان . ضد فنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بَقَی ً، بَقی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : ...
بقع. [ ب َ ] (ع مص ) رفتن ، یقال : ما ادری این بقع هو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بجایی رفتن . (آنندراج ). و لایستعمل الا فی الجحد. (اقرب...
بقع. [ ب ُ ] (ع اِ) مردم آبکشی که بدنش از آب جابجا تر شده باشد. (ناظم الاطباء). آب کشانی که بدن آنها جابجا از آب تر شده باشد. (منتهی الار...
بقع. [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابقع و بَقعاء. (ناظم الاطباء). کانه ج ِ ابقع. (منتهی الارب ).
بقع. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) پیسی در مرغ و سگ . (ناظم الاطباء). پیسگی در مرغ و سگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بقع. [ ب َ ق َ ] (ع مص ) پیسه گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ ابقع. (منتهی الارب ). || بسنده کردن بچیزی ،بقع به . || خالی شدن ...
بقع. [ ب َ ق ِ ] (ع اِ) جایی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء).
بقع. [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ بُقْعَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به بقعة شود. || ج ِ اَبقَع. (اقرب الموارد). رجوع به...
بیش بقا. [ بی ب َ ] (ص مرکب ) با بقای بیشتر. بیشتر در بقا. بیش در جاویدانی بودن : پیش وجود همه آیندگان بیش بقای همه پایندگان .نظامی .
آب بقا. [ ب ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.