بکار بودن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . ضرور بودن . مصرف داشتن
: مرا مرد بکار است خاصه شما. (تاریخ سیستان ). دست فرا کردند اندر اوانی فروختن ... بناها ساختن و استران خریدن و ستوران که آن هیچ بکار نبود. (تاریخ سیستان ). و دیگر اندر نفقات که بکار نبود و عطیتهاء بی معنی . (تاریخ سیستان ). || پابرجا بودن
: تدبیر باید ساخت بزودی اگر این ولایت بکار است که هر روز شرش زیادت است . (تاریخ بیهقی چ ادیب
430). || بکار آمدن
: ز بهر رسم همی نیزه را سنان دارد
و گرنه نیزه ٔ او را بکار نیست سنان .
فرخی .