اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بکر

نویسه گردانی: BKR
بکر. [ ب ِ ] (اِ) مأخوذ از تازی ، دوشیزه خواه بزرگ و یا کوچک باشد.(ناظم الاطباء). || دختر و زنی که در آن دخول نکرده باشند. (ناظم الاطباء) : روایت درست آن است کی بکر بوده [ خانی بنت بهمن ] و تا بمردن شوهر نکرد و بکر مُرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 52).
یکی بکر چون دختر نعش بودم
بروشندلی چون سماکش سپردم .

خاقانی .


بخت را کوست بکر دولت زای
عقد بر شاه کامران بستند.

خاقانی .


جهان پیر به ناکام و کام بنده ٔ اوست
که بکر بخت جوان جفت کام او زیبد.

خاقانی .


گفتم چادر ز روی بازمگیری
بکر نه ای شرم داشتن چه مجال است .

خاقانی .


- بکرتراشی ؛ کنایه از ایجاد کردن امری غریب و عجیب . (آنندراج ):
معنی بکرتراشی چه بود کوه کنی
خانه ٔ فکر کم از تیشه ٔ فرهاد نشد.

طالب کلیم (از آنندراج ).


- بکر فلک ؛ زهره . (انجمن آرا).
- حامل بکر ؛ کنایه از حضرت مریم (ع ) :
به مهد راستین و حامل بکر
به دست و آستین بادمجرا.

خاقانی .


- عروس بکر ؛ عروس تصرف نشده :
یاسمن لطیف را همچو عروس بکر بین
باد مشاطه فعل را جلوه گر سمن نگر.

عطار.


- گنج بکر ؛ گنج دست نخورده :
گنجهای بکر سرپوشیده را
عقد بر صدر جهان بست آسمان .

خاقانی .


- لؤلؤ بکر ؛ مروارید ناسفته .
|| اول هر چیز. وبه مجاز هر چیز نو و بدیع و دست نخورده و تازه .
- باده ٔ بکر ؛ باده ای که هنوز از آن نخورده باشند. (غیاث ).
- بکر افلاک ؟
من به ری مکرمی دگر دارم
بکر افلاک و حاصل ادوار.

خاقانی .


- بکر روز بیرون آمدن ؛ کنایه از پگاه آفتاب برآمدن :
روز را بکر چون برون آید
عقد بر شهریار بندد صبح .

خاقانی .


- بکرطبع ؛ طبع آماده . طبعی که مضمون بکر آرد :
سخن بر بکرطبع من گواهست
چو بر اعجاز مریم نخل خرما.

خاقانی .


ناز پرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب ناز فرست .

خاقانی .


بکر طبعش نقاب هندی داشت
کآب حسن از نقاب میچکدش .

خاقانی .


- بکرمعانی و معانی بکر ؛ معانی تازه و نو و بی نظیر و مانند :
کاین نتایجهای فکر تو ترا بس ذریت
وین معانیهای بکر تو ترا بس خاندان .

خاقانی .


بکر معانیم که همتاش نیست
جامه باندازه ٔ بالاش نیست .

نظامی .


و رجوع به معانی و معنی شود.
- بکرنگاه ؛ معشوقی که هنوز دلربایی نیاموخته باشد. (غیاث ) (آنندراج ) :
نازم بطفل بکرنگاهی که در خیال
چشمش نکرده غارت یک خان و مان هنوز.

باقر کاشی (از آنندراج ).


- خاطر بکر ؛ خاطر شکوفا. خاطری که معانی نو و دست نخورده پدید آرد:
خاطرم بکر و دهر نامرد است
نزد نامرد بکر کم خطر است .

خاقانی .


نالش بکر خاطرم ز قضاست
گله ٔ شهر بانو از عمر است .

خاقانی .


- زمین بکر ؛زمین که از این پیش کشت نشده باشد.
- سخن بکر؛ سخن نو و تازه :
ای افضل از مشاطه ٔ بکر سخن تویی
این شعر در محافل احرار کن ادا.

خاقانی .


- شعر بکر ؛ شعری که دیگری چون آن نسروده باشد :
این شعر آفتاب بکرش نگر که داد
از مهر سینه شیرش چون مادر آفتاب .

خاقانی .


- فکر بکر ؛ تصوری که پیش از آن در مخیله ٔ کسی نگذشته باشد. (ناظم الاطباء). اندیشه ٔ نو. فکر تازه .
- کار بکر ؛ کار نوکه کسی اقدام در آن نکرده باشد. (ناظم الاطباء).
- مدیح بکر ؛ مدیح تازه که دیگران مانند آن نگفته باشند :
گر بمدحی فرخی هر بیت را بستد دهی
در مدیح بکر من هر بیت راشهری بهاست .

خاقانی .


- مضمون بکر ؛ مضمونی که پیش از این کسی نگفته باشد. (ناظم الاطباء) :
جز من که تنگ در برش امشب کشیده ام
مضمون بکر را که تواند به خواب بست .

قبول (از آنندراج ).


و رجوع به مضمون شود.
- نکته ٔ بکر ؛ نکته ٔ تازه گفته شده :
از نکته ٔ بکر نوک خامه
من موی شکافم و تو سندان .

خاقانی .


- همت بکر ؛ همت بلند :
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچه ٔ اشیا برافکند.

خاقانی .


او مرد ذات و همت من بکر،لاجرم
بکری همتم شده در بستر سخاش .

خاقانی .


|| نازک و لطیف . (غیاث ). و در فرهنگ اخلاق ناصری اول هر چیز از بعضی مواقع به معنی نازک و لطیف مستفاد می شود چون سخن بکر و معنی بکر و نکته ٔ بکر که دست زده ٔ طبع دیگران نباشد و همچنین بوسه ٔ بکر. و ملا ابوالبرکات منیر بر این لفظ خرده گرفته لیکن بر طریقه ٔ شعراء متأخر که استعاره ٔ دور می آرندصحیح می تواند شد :
که شاید بشکند زآن لعل نوشین
خمار بوسه های بکر شیرین .

زلالی (از آنندراج ).


- بکرآزمایی ؛ نازک و لطیف خیالی :
چو نیروی بکرآزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست .

نظامی .


|| شرابی را نیز گویند که هنوز از آن نخورده باشند. (برهان ).
- بکر پوشیده روی ؛ کنایه از شرابی است که آنرا هنوز از خم برنیاوره باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
- بکر مشاطه ٔ خزان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان ) (مؤید الفضلاء) (از ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (ازآنندراج ) (از انجمن آرا) :
طفل مشیمه ٔ رزان بکر مشاطه ٔ خزان
حامله ٔ بهار از آن باد عقیم آزری .

خاقانی .


- بکر مشیمه ٔ عنب ؛ شراب . (انجمن آرا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
این دو واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: مانْز نو (مانز از اوستایی: مانز دَزوم= فکر + نو) مَئیت نو (مئیت از اوستایی: مَئیتی= فکر + نو) چینتانو (چین...
پسر بکر. [پ ِ س َ رِ ب َ ] (اِخ ) ابن حمران . ۞ بروایت اصح وی مسلم بن عقیل را در کوفه شهید کرده سرش را به پیش عبیداﷲبن زیاد حاکم کوفه ...
باغ بکر. [ غ ِب َ ] (اِخ ) باغی به اصفهان و یکی از چهار باغ معروفی که در محاسن اصفهان ذکر آن آمده است : باغ بکر همچون دختر بکر آراسته ...
عرب بکر. [ ع َ رَ ب َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر، 550 ت...
خیال بکر. [ خ َ / خیا ل ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیال تازه . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). خیال بدیع. خیال نو. اندیشه و گمانی که دیگر...
چالاب بکر. [ ب َ ] (اِخ ) نام مزرعه ای است از دهستان گواور بخش گیلان شهرستان شاه آباد که هوای آن سردسیر و ییلاقی است . بین مزرعه ٔ سیدا یا...
ابن ابی بکر. [ اِ ن ُ اَ ب َ ] (اِخ ) ابوالفتح محمد یعمری (661-734 هَ .ق .). در فقه و سایر علوم ید طولی داشته . عیون الاثر فی فنون المغازی و...
خانه کت بکر. [ ن ِ ک ِ ب ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیر (ماه فرخان ) بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 48 هزارگزی شمال باختر اصطهبان...
ابن بکر شیرازی . [ اِ ن ُ ب َ رِ ] (اِخ ) کاتب مطیع خلیفه ، شاعر و ادیبی نیکومحاضره بوده است . او راست : کتاب الشجون و الفنون . کتاب انشاء الرس...
ابراهیم بن بکر شیبانی . [ اِ م ِ ن ِ ب َ رِ ش َ ] (اِخ ) از رجال حدیث . اصلاً کوفی یا واسطی و در بغداد اقامت داشته است .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.