بلال . [ ب ِ ] (ع اِ) آب . (منتهی الارب ). ماء. (اقرب الموارد). بَلال یا بُلال . رجوع به بَلال شود. || تری و نمناکی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)
: بفرش وجامه توانگر شدم همی پس از آنک
بحبس جامه ٔ من شال بود و فرش بلال
نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس
که فرش و جامه ٔ او از بلال باشد و شال .
مسعودسعد.
|| هرچه که حلق را تر گرداند از آب وشیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیر. (دهار) (منتهی الارب ). و از آنست : انضحوا الرحم ببلالها؛ أی صلوها بصلتها و ندوها. (منتهی الارب ). || ج ِ بُلّة. (منتهی الارب ). || ج ِ بلة و آن نادر است . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). رجوع به بلة شود.