اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بلال

نویسه گردانی: BLAL
بلال . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن رباح حبشی ، مکنی به ابوعبداﷲ بود و مادر وی حمامة نام داشت . مؤذن وخزانه دار بیت المال رسول خداوند (ص ) بود. وی ازمولدین و عربهای غیرخالص «سراة» به شمار می رفت و از سابقان و پیشی گیرندگان در اسلام ، و در حدیث آمده است : «بلال سابق الحبشه ». رنگ پوست او بشدت گندم گون بود، قدی بلند و اندامی لاغر داشت . دو عارض وی خفیف بود و مویی مجعد داشت . بلال در غزوه های مختلف از قبیل بدر و احد و خندق از همراهان پیامبر اسلام (ص ) بود.آخرین بار هنگام وفات پیامبر (ص ) اذان گفت و از آن پس برای احدی اذان نگفت . وی همراه هیئتهایی که عازم شام بودند بدانجا رفت و بسال 20 هَ . ق . بسن شصت سالگی در دمشق به مرض طاعون درگذشت . مجموعاً چهل وچهار حدیث از وی نقل شده است . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 49 از طبقات ابن سعد و صفةالصفوة و حلیةالاولیاء و تاریخ الخمیس ) :
نیکنام از صحبت نیکان شوی
همچو از پیغمبر تازی بلال .

ناصرخسرو.


بوبکرسیرتست وعلی علم و تا ابد
من در دعا بلال و بخدمت چو قنبرش .

خاقانی .


پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب
این چو عود آن چون شکر در عودسوزان آمده .

خاقانی .


بسوز مجمره ٔ دین بلال سوخته عود
به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب .

خاقانی .


بلالی برآورده آواز خوش
صلا داده در روم و خود در حبش .

نظامی .


آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بوکه قبولش کند بلال محمد.

سعدی .


حسن ز بصره بلال از حبش صهیب از شام
ز خاک مکه ابوجهل این چه بوالعجبست .

حافظ.


- امثال :
بلال که مُرد اذان گو قحط نمیشود ، بلال که مُرد دیگر کسی اذان نگفت ، بلال که مرد دیگر اذان گو نیست !؛ بدیل و عوضی بجای شما یافتن آسان است . (از امثال و حکم دهخدا). هرکس بمیرد یا هرکس تحاشی از انجام دادن کاری بکند، سرانجام جای نشین و جای گزینی دارد. این مثل غالباً به طعنه در مورد کسی گفته میشود که انجام دادن کاری را از وی بخواهند و او ناز بفروشد یا به معاذیری شانه از زیر بار آن کار تهی نماید. (از فرهنگ عوام ).
- بلال معانی ؛ کسی که در معنی و حقیقت چون بلال مؤذن پیغمبر اکرم باشد، هر آنکه چون بلال به معانی و واقعیت ها و خلوص گراید:
یکان یکان حبشی چهره و یمانی اصل
همه بلال معانی همه اویس هنر.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بلال . [ ب َ ] (اِ) آذربویه ، و آن بیخ خاری است که اشنان و چوبک اشنان هم گویند. (برهان ). تبدیل بلار است که آن را اشنان و چوبک گویند. (...
بلال . [ ب َ] (ع مص ) متحمل سختی شدن و نگون بخت گردیدن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بَلل . و رجوع به بلل شود.
بلال . [ ب َ ] (ع اِ) آب . (منتهی الارب ). ماء. (اقرب الموارد): فی سقائک بلال ؛ در مشک تو آب است . (از منتهی الارب ). بِلال یا بُلال . (اقرب ...
بلال . [ ب ِ ] (ع اِ) آب . (منتهی الارب ). ماء. (اقرب الموارد). بَلال یا بُلال . رجوع به بَلال شود. || تری و نمناکی . (منتهی الارب ) (از اق...
بلال . [ ب َ ] (ع اِمص ) صله ٔ رحم و خیر و نیکوئی . (منتهی الارب ). اسم مصدر است از مصدر بَل ّ به معنی صله ٔ رحم کردن : هو یراعی بلال ؛ او صل...
بلال . [ ب َل ْ لا ] (ع ص ) طاووس بسیار آواز. (منتهی الارب ). طاووس بسیار آواز. || (اِ) بذر و تخم . (ناظم الاطباء).
بلال . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی برده عامربن ابی موسی اشعری ، امیر و قاضی بصره در اوایل قرن دوم هجری . وی بسال 109 هَ . ق . از جانب خالدالقسر...
بلال . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ازهر، مکنی به ابومعاذ. از همراهان بزرگ عمرو لیث صفاری ، و مدتی از جانب عمرو بر نیشابور امیر بود. رجوع به تاریخ سی...
بلال . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث مزنی ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از صحابیان شجاع ، و از اهالی بادیه ٔ مدینه بود. وی بسال پنجم هجری اسلام آورد...
علی بلال .[ ع َ ب ُ ] (اِخ ) ابن معاویةبن احمد ازدی مهلبی بصری شیعی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی مهلبی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
بلال نوابی
۱۳۸۹/۰۸/۰۸ Iran
0
0

hi i like belal


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.