بلبل شدن . [ ب ُ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گویا شدن و بر سر شور آمدن . (آنندراج ). بسیار سخن گفتن . (فرهنگ فارسی معین )
: عاشق پرشکوه خاموش از تغافل میشود
طوطی از آئینه چون رو دید بلبل میشود.
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
سفله را کی میتوان از لاف دولت منع کرد
باغبان چون در چمن گل دید بلبل میشود.
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
|| عاشق شدن . (آنندراج ). گرفتار عشق شدن .(ناظم الاطباء). بلبل گشتن . و رجوع به بلبل گشتن شود. || آشفته شدن . (ناظم الاطباء).