بلسان . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) درختی است کوچک مانند درخت حنا و در عین الشمس که از توابع مصر است روید و روغنش منافع بسیار دارد. (منتهی الارب ). شجره ٔ مصری است و برگ وی به برگ سداب ماند اما سفیدتر بود. (از اختیارات بدیعی ). درختی معروفست جز در ده مطریه که از توابع مصر است نمی باشد، ورقش به سداب ماند و بر سفیدی زند. (نزهة القلوب ). در حوالی فسطاط مصر گیاهی شاخه مانند میروید که آنرا بلسان نامند و جز در آنجا، در جایی دیگر از دنیا موجود نباشد. (از صورالاقالیم اصطخری ). درختی است معروف که در بلاد حبش می روید ارتفاعش
13 قدم شاخه ها و برگهایش کوچک و سبز می باشد، و بلسم جلعاد که در عطر وخوشبویی مشهور بود از آن تحصیل میشد. شعراو مورخین قدیم آن را بسیار توصیف نموده اند و اطبای قدیم نیز منافع بسیار برای آن ذکر کرده اند از قبیل شفای امراض و جراحات و غیره . و در آن زمان در میان اهالی مشرق نیز بسیار مستعمل بود بطوری که تجار آن را خریده به مصر میبردند و اهالی مصر آنرا خریده برای تدهین اموات به کار میبردند. و در کتاب مقدس مذکور است که قافله ٔ اسماعیلیان که یوسف را خریدند بلسان به مصر میبردند و بعد از چندی کمیاب شده بازارش بسیار رواج یافت بطوری که به دو برابر با نقره فروخته میشد.گویند چون تیطس و پومپیوس به رومیه مراجعت می نمودندقدری بلسان با خود بردند تا علامات فتح و ظفر ایشان باشد. اما طور تحصیل بلسان آن است که درخت مرقوم را به استصواب تیشه یا تبر قدری زخم کرده بلسان از آن جاری شده در ظرفهای گلی که برای این کار آماده است ریخته میشود. برخی را عقیده است که زقوم همان بلسان جلعاد است . (از قاموس کتاب مقدس ). مایع روغنی معطری که از چند گیاه مختلف بدست می آید. بلسان مکی از درخت بلسان ، و بلسان امریکایی از درخت کبوده ٔ کانادایی ، و بلسان افریقایی از بادرنجبویه ٔ کاناری که گیاه کوچکی است گرفته میشود. (از دایرةالمعارف فارسی ). گیاهی است از تیره ٔ سدابیان که بصورت درختچه است و دارای گلهای سفید می باشد. همه ٔ اعضای این گیاه محتوی ماده ٔ صمغی می باشند که در صورت خراش یا نیش حشرات این ماده ٔصمغی از آن خارج میشود. دانه ٔ این گیاه را حب البلسان نیز گویند و بنام تخم بلسان در تداوی مصرف میشود. درخت بلسان . ابوشام . بشام . بلسم مکه . درخت بلسان مکی . بلسم اسرائیل . مکه بلسن آغاجی . بلسان آغاجی . بلسان مکی . شجرةالبلسم . (از فرهنگ فارسی معین )
: به لسانش نگر که چون بلسان
روغن دیریاب می چکدش .
خاقانی .
باغچه ٔعین شمس گلخن جی دان
وز بلسان به شمر گیای صفاهان .
خاقانی .
بلسان مصر خواهی به لسان من نظر کن
چه عجب حدیث شیرین ز چنین رطب لسانی .
نظامی .
|| نام عام گیاهانی است که از آنها صمغ استخراج میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
حب البلسان ؛ دانه ٔ بلسان . مَنشَم .(منتهی الارب ): حب البلسان گرمتر از عود بلسان است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
روغن بلسان ؛ دهن بلسان . روغن که از درخت بلسان گیرند. رجوع به روغن شود.
|| نوعی از پرندگان که همان «زرازیر» باشد، و ابن عباس در حدیثی گوید: «بعث اﷲ الطیر علی أصحاب الفیل کالبلسان » و عبادبن موسی گوید منظور از بلسان در اینجا زرازیر (ج ِ زرزور) است . (از ذیل اقرب الموارد از لسان و تاج ).