بلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِبَّم . عِلطَوس . عَلهَب . عَوسَن . عَوهَق . غِدَفل . مِلواح
: ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلندبالا و خوبروی . (گلستان ).
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سروبلندبالا را.
سعدی .
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی .
سعدی .
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد
و گرچه سرو بصورت بلندبالائیست .
سعدی .
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جوئیم .
حافظ.
به روز واقعه تابوت ما ز سروکنید
که میرویم به داغ بلندبالایی .
حافظ.
بلندبالا ببالات آمدم من
برای خال لبهات آمدم من
شنیدم خال لبهات می فروشی
خریدارم به سودات آمدم من .
(از ترانه های رایج در شیراز).
امتداد؛ بلندبالا شدن . (تاج المصادر بیهقی ).