بلند کردن . [ ب ُ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). برداشتن چیزی و بالا بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رفع؛ چون بلند کردن چیزی را از زمین . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای برداشتن . از جای برگرفتن
: آتشی کاب را بلند کند
برتن خویش ریشخند کند.
سنائی .
|| افراختن . (ناظم الاطباء). برافراشتن (بنا و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ). مرتفع کردن .اِستشزار. اًسماء. اًطماح . اًسناء. اًضباء. اًعلاء. تَرقیة. تَسنیم . تَعلیة. رَفع. شُخوص . سُموّ. شَرع . معالاة
: خورشید دیده ای که کند آب را بلند
سردی آب بین که شود چشم بند او.
خاقانی .
بنائی که محکم ندارد اساس
بلندش مکن گر کنی زو هراس .
سعدی .
اًشادة، تَشیید، تَمرید؛ بلند کردن بنا. اًقماد؛ بلند کردن گردن . اًنشاء؛ بلند کردن ابر. زم َّ؛ بلند کردن سر. (از منتهی الارب ).
-
بلند کردن آتش ؛ شعله ور ساختن آن
: عبیده گفت به من ده تا آتشی بلند کنم و همه را بسوزانم . (قصص الانبیاء ص
220).
-
بلند کردن پایه ٔ کسی ؛ بالا بردن او. ترقی دادن وی
: و گر تنگدستی تنک مایه ای
سعادت بلندش کند پایه ای .
سعدی .
-
بلند کردن طرف یا گوشه ٔ ابرو ؛ در مقام بی دماغی استعمال کنند. (از آنندراج )
: مریض عشق چو آید اجل به بالینش
کند بلند به تعظیم طرف ابرویی .
طالب آملی .
و رجوع به بلند شدن گوشه ٔ ابرو شود. || دراز کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). طولانی ساختن ، چون بلند کردن ریش و گیسو و غیره . (یادداشت مرحوم دهخدا). || بزرگ کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || باعظمت کردن . بلندقدر کردن . نواختن . تربیت کردن
: شه که دون را بلند و والا کرد
مر بلا را بلند و بالا کرد.
سنائی .
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت میزند نادان دوست .
؟
اشادة؛ بلند کردن قدر و منزلت کسی را. (از منتهی الارب ).
-
بلند کردن نام ؛ مشهور کردن
: بیاری تو مر خواهران را ز بند
کنی نام ما را به گیتی بلند.
فردوسی .
|| برانگیختن . بپا کردن ، چون بلند کردن گرد و خاک . || برخیزانیدن . || راست کردن . (قد و قامت ). || بیدار کردن از خواب . (فرهنگ فارسی معین ). || جهوری کردن ، چون بلند کردن آواز. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
بلند کردن آوا و آواز ؛ جهوری کردن آن . به بانگ بلند آواز کردن . اِزدهاف . اِستهلال . جَهر. عَج ّ. عَجیج
: گفت آن کودک که ای قوم پسند
درس خوانید و کنید آوا بلند.
مولوی .
-
بلند کردن سخن ؛ با بانگ بلند سخن گفتن
: سخن بلند کنم تا بر آسمان گویند
دعای دولت او را فرشتگان آمین .
سعدی .
|| برداشتن ، یعنی با بنه و کسان از منزلی برای منزل دیگرحرکت کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: از آن محل شبگیر بلند کرده رفته . (مزارات کرمان ص
19). || در تداول عامیانه ، آماده کردن پسر یا دختریا زنی برای مباشرت با او. (فرهنگ فارسی معین ). کسی را برای انجام عمل مباشرت نامشروع راضی کردن و با خود بردن . قر زدن . (فرهنگ لغات عامیانه ). بردن زنی رابا خود به طوع نه بوجه شرع . (یادداشت مرحوم دهخدا). || در تداول عامیانه ، دزدیدن . (فرهنگ فارسی معین ). دزدی . (فرهنگ لغات عامیانه ). ربودن . تصرف و تملک کردن مالی نامشروع . (یادداشت مرحوم دهخدا).