بنامیزد. [ ب ِ زَ ] (ق مرکب ) این کلمه ٔ بزرگ تیمناً برای دفع چشم بد استعمال کنند و بعضی گویند در محل تعجب و قسم آرند، بسبب کثرت استعمال کسره ٔ اضافت را حذف کردند. بلکه الف ایزد هم در رسم الخط ننویسند. (از سراج اللغات ) (از کشف ) (بهار عجم از غیاث اللغات ). بنام ایزد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). چشم بد دور. چشم زخم مباد. ماشأاﷲ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
: چونت آراست ای غلام ایزد
چشم بد دور رو بنامیزد.
سنائی (از آنندراج ).
چه باره ایست تو را زیر ران بنامیزد
که منزلیش بود باختر دگر خاور.
انوری .
مزین کرده مجلس مان نگاری
بنامیزد زهی شیرین و زیبا.
انوری .
جمالش بر سر خوبی کلاهست
بنامیزد نه رویست آن که ماهست .
انوری .
مهیا مجلسی بی گرد اغیار
بنامیزد گلی بی زحمت خار.
نظامی .
برون آمدز طرف هفت پرده
بنامیزد رخی هرهفت کرده .
نظامی .
بنامیزد بنامیزد نگه کن تا توان بودن
غلام آنچنان روئی که گل رنگ آرد از رویش .
نظامی .
نه گفتی کزین پس کنم دوستداری
بنامیزد الحق نکوقول یاری .
(از المعجم ).
نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی
تو زیبائی بنامیزد چرا با ما نپیوندی .
سعدی .
این بدست آن بتر بنامیزد
و آن بترتر که خاک برسرشان .
سعدی (هزلیات ).
زهی مالیده رویت لاله را گوش
بنامیزد زهی خط و بناگوش .
امیرخسرو (از آنندراج ).
میی در کاسه ٔ چشمست ساقی را بنامیزد
که مستی میکند با عقل و می بخشد خماری خوش .
حافظ.
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنامیزد چه عالی مشرب است .
حافظ.
بنامیزد درختی سبز و خرم
ندیده هرگز از باغ خزان غم .
جامی .